Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


همه چی!!

هرچی دل تنگم خواست....

 
مسیج دختر : سلام عزیزم

پسر : سلام عشقم …(sending failed)

دختر : عزیییزم ؟!

...
پسر : بله بله ! من اینجام ، اس قبلیم نرسید؟ (sending failed)

دختر : عزیزم؟میخوای منو بپیچونی ؟؟

پسر : نه عسلم! من که دارم جوابتو میدم! (sending failed)

دختر : باشه ، این رابطه تمومه! دیگه زنگ نزن!

پسر : لعنتی ! برو به جهنم!
(message send!!!) :)

+نوشته شده در دو شنبه 27 آذر 1391برچسب:,ساعت16:10توسط ramin | |

 

دورى و دوستی کدام است؟فاصله هایند که دوستی را می بلعند
من اگر نباشم دیگری جایم را پر می کند
به همین سادگی

+نوشته شده در دو شنبه 27 آذر 1391برچسب:,ساعت16:3توسط ramin | |

 موضوع انشاء : چگونه در آتش سوختید؟


 به نام خدا
 می خواهم برایت قصه بگویم ... دخترک قصه ی من روستایی بود . با صورتی سرخ از سیلی زمستان و نگاهی از جنس آفتاب
 می خواست معلم شود تا به همه ی دخترکان روستاهای دنیا بفهماند که سیب سرخ است . به رنگ عشق ... به رنگ زخم ... به رنگ آتش
 آن روز خورشید سرد تر از همیشه بود .
دخترک قصه ی من کفشهای کوچکش را پوشید و موهای رنگ شبش را زیر سپیدی روسری قایم کرد و لبخند زد . مثل ماه شده بود ...
 ردیف آخر نشست . خوب گوش می کرد . سین مثل سیب ...
 بلند شد . آرام آرام از میان نگاههای معصوم دخترکان رد شد . هنوز لبخند می زد . پای تخته سیاه ایستاد ... تخته سیاه ... سیاه ...
 سیب را نقاشی کرد . وقتی نوبت رنگ رسید با صدای بلند گفت ، سیب سرخ است به رنگ عشق ... به رنگ مادر ... مادر سراسیمه شد
 نگاه دخترک آتش گرفت ... صورت ماهش سوخت ... آینده اش خاکستر شد ... خاکستر ... سیاه ... سرخ ... سیب ... عشق ... مادر ...
 آقای وزیر!!!!!!!!!!!!!
 می شود بقیه انشایم را ننویسم؟! دستم کمی سوخته! نه به اندازه هم کلاسیم که رفت!

+نوشته شده در سه شنبه 21 آذر 1391برچسب:,ساعت15:46توسط ramin | |

 چه تناقض تلخی شده ام... 
دلم شور میزند

اما...

دستانم نمک ندارد!

+نوشته شده در سه شنبه 21 آذر 1391برچسب:,ساعت10:59توسط ramin | |

 

کچل باشی، بری بالای شهر میگن مد روزه،
بری مرکز شهر میگن سربازی،
بری پایین شهر میگن زندانی بودی،
این همه تفاوت توی شعاع 20 کیلومتر...!!!

+نوشته شده در یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:,ساعت13:54توسط ramin | |

 

کچل باشی، بری بالای شهر میگن مد روزه،
بری مرکز شهر میگن سربازی،
بری پایین شهر میگن زندانی بودی،
این همه تفاوت توی شعاع 20 کیلومتر...!!!

+نوشته شده در یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:,ساعت13:54توسط ramin | |

 
هیچ وقت این دو جمله رو نگو :
١)ازت متنفرم ٢)دیگه نمیخوام ببینمت

هیچ وقت با این دو نفر همصحبت نشو :
١)از خود متشکر ٢)وراج


هیچ وقت دل این دو نفر رو نشکن :
١)پدر ٢)مادر

هیچ وقت این دو تا کلمه رو نگو:
١)نمیتونم ٢)بد شانسم

هیچ وقت این دو تا کارو نکن :
١)دروغ ٢)غیبت

…هیچ وقت این دو تا جمله رو باور نکن :
١)آرامش در اعتیاد ٢)امنیت دور از خانه

همیشه این دو تا جمله رو به خاطر بسپار:
١)آرامش با یاد خدا ٢)دعای پدرو مادر

همیشه دوتا چیز و به یاد بیار:
١)دوستای گذشته رو٢)خاطرات خوبت رو

همیشه به این دو نفر گوش کن:
١)فرد با تجربه ٢)معلم خوب

همیشه به دو تا چیز دل ببند :

1)صداقت 2)صمیمیت

+نوشته شده در شنبه 11 آذر 1391برچسب:,ساعت12:3توسط ramin | |

 
به مامانم میگم: میز مبل برای گل گذاشتن روش نیست ...واسه اینه که پامو بذارم روش حالشو ببرم! :))
میگه :اون جارویی هم که توخونه س برای تمیز کردن نیس.. برای خوردن تو صورتته تا من جیگرم حال بیاد ... شک نکن
:|

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


بچه: چرا عروس لباس سفید میپوشه؟
مامان: چون بـهـتـرین خاطره زندگیشـه
.
.
.

.
.

بچه: چـرا دامـاد مــشـکـی مـیـپـوشـه؟
مامان: خـــفه شـــو :|

 

+نوشته شده در جمعه 10 آذر 1391برچسب:,ساعت11:17توسط ramin | |

  رﻓﺘﻢ ﺑﻪ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺩﻭﺳﺘﻢ، ﺩﯾﺪﻡ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺷﺎﮐﯽ ﺍﻭﻣﺪ ﺗﻮ، ﻟﭗ ﺗﺎﺑﺸﻮ
ﮐﻮﺑﯿﺪ ﺭﻭﻣﯿﺰ، ﺑﻪ دوستم ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻟﭙﺘﺎﺑﺘﻮﻥ ﺧﺮﺍﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﻮ
ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻡ.
دوستم : ﭼﺮﺍ؟
ﺩﺧﺘﺮﻩ : ﻣﻦ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻢ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﻟﭗ ﺗﺎﺏ ﻗﺪﯾﻤﯿﻢ ﻭ ﺭﻭﯼ ﺍﯾﻦ ﺑﺮﯾﺰﻡ!
دوستم : ﺧﺎﻧﻢ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﻩ، ﻣﯿﺸﻪ ﻟﻄﻔﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﻭ ﺟﻠﻮﯼ ﻣﻦ ﺍﻧﺠﺎﻡ
ﺑﺪﯾﻦ؟
.
....
ﺩﺧﺘﺮﻩ ﻟﭗ ﺗﺎﭘﺎﺷﻮ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﺮﺩ، ﯾﻪ ﻣﻮﺱ ﻫﻢ ﺍﺯ ﮐﯿﻔﺶ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ

-ﺭﻭﯼ ﻓﺎﯾﻞ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻈﺮﺵ ﺑﺎ ﻣﻮﺱ ﺭﺍﺳﺖ ﮐﻠﯿﮏ ﮐﺮﺩ ﻭ cut ﺭﻭ
ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩ.
- ﻣﻮﺱ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﻟﭗ ﺗﺎﺏ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩ.
-ﺑﻌﺪﺵ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﻣﻮﺱ ﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻟﭗ ﺗﺎﺏ ﺟﺪﯾﺪﻩ ﻭﺻﻞ
ﮐﺮﺩ.
- ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺭﺍﺳﺖ ﮐﻠﯿﮏ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﺠﺎ PASTE ﺭﻭ ﺯﺩ !!!!
.
.
.
.
.

-
دوستم ﺳﮑﺘﻪ ﮐﺮﺩ ﻣﺮﺩ!!!

+نوشته شده در پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:,ساعت18:57توسط ramin | |